ايليا و فراز

بدون عنوان

1389/10/24 12:58
558 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوم تولدتون اومديم خونه خودمون.يك گوسفند هم بابا براتون قربوني كرد.چه غصه هايي خوردم كه شير نداشتم چه اشكايي كه نريختم.اما شماها خيلي آروم بودين.از همون روز هم به خاطر گرسنگي كم كم زرد شدين و اين ديگه شده بود مايه دق خوردن من.به تجويز دكتر لخت تو خونه جلوي مهتابي گذاشتيمتون.منم تا سه شبانه روز پلك رو هم نزاشتم.همش فكر ميكردم اگه بخوابم يه اتفاقي براتون ميفغته.ترس سرما نخوردنتون كه بماند....هر كسي هم كه ميومد ديدنتون يك نظر ميداد و ميرفت و استرس هاي منو بيشتر ميكرد.دكتر براتون شير خشك تجويز كرده بود اما با زور و گريه من و تلاش تا حد مرگ خودم بهتون شير ميدادم.چه حالي بودم اون روزا............واي ..........................اما خدا رو شكر همه چيز به سلامتي تا اينجا طي شده

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)